... وقتی ماشین به لزور رسید فهمیدم که چرا خوشحال نشدم کوچه ها را حفر کرده بودند گوئی که ریشه های زهر اگین شهر نشینی اینبار تن لطیف روستای محبوبم را هم زخمی کرد ه درست مثل اسمانش که با سیم های برق وتلفن تکه تکه شده است تمام روزهای تعطیلی فکرم مشغول بود وخاطرات ونگرانیها ذهنم را ازار می داد خاطرات ذخیره کردن هبزم وراحت تر بگویم ( حتی اگر به من بخندید )جمع کردن هیمه و دازه و کتین و تلی حتی تال و... کلماتی که کم کم از لغت نامه ذهنمان حذف می شود ومن الان هم با کمک مادر بزرگم انها را به یاد اوردم هنوز چشمانم کوپه های دازه وتال را در پشت بام ها فراموش نکرده است چیزی که الان نشانی از ان نیست. زمستان که می امد بیشتر به ارزششان پی می بردیم گاز هم به برق وتلفن وتلوزیون اضافه شد وچه چیزهارا که از ما نگرفتند قصه های شب پدر بزرگ ومادر بزرگ را- شب نشینی های به دور از هیاهوی گرانی را -احوال پرسی های چهره به چهره را- فانوس هاراو ...با این همه .این ها را نگفتم که از خیرو برکت گازوبرق و...غافل بمانم چون هنوز کودکیهایم را فراموش نکردم که چقدر از امدن برق منطقه ای به لزور خوشحال شده بودم از اینکه دیگر نباید منتظر بمانم تا عمو اکبر وعمو قاسم برق را زود تر وصل کنند تا من زودتر - هنا دختری در مزرعه- را ببینم این ها را گفتم تا گذشته مان را فراموش نکنیم گذشته اجداد رنج کشیده مان انانی که سختی هارا تحمل کردندو مهمتر از همه انانی را که خون دادند تا ما الان راحت باشیم واگر نبودند ما هنوز باید درکوه ها به دنبال دازه بودیم تا از سرما ی زمستان محفوظمان بدارد وبگویم که فراموش نکنیم حتی اکنون که گاز در راه است شاید بعضی ها در زمستان از سرما بلرزند حواسمان باشد که همسایه مان سردش نباشد .

نویسنده : اسفندیار